در بین راه مانده ام و مات ِ چشم هات
مبهوت و بی قرار ِ محاکات ِ چشم هات
حالم دگر شدست که در نیمه های شب
برخواستم برای مناجات ِ چشم هات
رسمش نبود پرده بگیری و بعد از آن
من را رها کنی به خیالات ِ چشم هات
با سر به قتلگاه خودم می روم اگر
آید دمی هوای اشارات ِ چشم هات ...