عزرائیل تو دست نگهدار...
روح حسین را خدا قبض می کند
تا راز یکی بودن این دو فاش نشود!
عزرائیل تو دست نگهدار...
روح حسین را خدا قبض می کند
تا راز یکی بودن این دو فاش نشود!
کمکم سیاهــــــی علمت دیده می شود
آثار خیمــــههای غمت دیده می شود
افتاده سینـــــه ام به تپش های انتظار
از روی تل دل، حرمت دیده می شود
و فکر کن کسی آنقدر یاور امامش باشد که وقتی از دنیا رفت، حجت خدا روی زمین درباره اش بگوید:
«الان کمرم شکست»...
28 ذیالحجه طرماح بن عدی و چهار نفر دیگه رسیدن به کاروان امام. طرماح از امام اجازه گرفت بره آذوقهای رو به خانوادهاش برسونه و برگرده.
امام
گفت برو ولی زود برگرد.
وقتی برگشت دید امام حسین(ع) به شهادت رسیده.
از عرش از میان حسینیهی خدا
آمد صدای نالهی «حیّ علی العزاء»
جمع ملائکه همه گریان شدند و بعد
گفتند تسلیت همه بر ساحت خدا
جبریل بال خدمت خود را گشود و گفت
یارب! اجازه هست شوم فرش این عزا؟
آدم زجنت آمد و نالهکنان نشست
در بزم استجابت بیقید هر دعا
او که هزار بار به گریه نشسته بود
یک «یا حسین» گفت و همان لحظه شد به پا
آری تمام رحمت خود را خدا گرفت...
گسترد بر محرّم این اشک و گریهها
آنگاه گفت: روضه بخوان «أیّها الرسول»
جانم فدای تشنه لب دشت کربلا
*
روضه تمام گشت ولی مادری هنوز
آید صدای گریهاش از بین روضهها
باز باران، با ترانه، میخورد بر بام خانه
یادم آرد کربُ بلا را
دشت پر شور و بلا را
باز باران، قطره قطره میچکد از چوب محمل
آخ باران! کی بباری بر تن عطشان یاران؟!!!
غریب و تشنه و تنها، دلم بود
تمام عمر با سقا، دلم بود
دوبیتی در دوبیتی نوحه خواندم
غمی ام البنینی با دلم بود
من از اشکی که میریزد ز چشم یار می ترسم
از آن روزی که اربابم شود بیمار میترسم
رها کن صحبت یعقوب و دوری و غم فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار می ترسم
همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن
از اینکه باز عاشورا شود تکرار می ترسم
دارد زمان آمدنت دیر می شود
دارد جوان سینه زنت پیر می شود
وقتی به نامه عملم خیره می شوی
اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود