هـر ذره از سـرشـک وجـودم به پای تـــو
من صـد هــزار بــار بـمیــرم بــرای تـــو
من کـیـستـم که بـهـر تو جــان را فـدا کنم
ای صـد هزار بار جـان مقدس فـدای تـــو
هـر ذره از سـرشـک وجـودم به پای تـــو
من صـد هــزار بــار بـمیــرم بــرای تـــو
من کـیـستـم که بـهـر تو جــان را فـدا کنم
ای صـد هزار بار جـان مقدس فـدای تـــو
« راه ِ ما ، راه ِ سیّد الشهداست و آنان که پای ِ یقین در این راه نهاده اند
آرزوی سر باختن دارند تا به ذبیح الله ِ اعظم از همه نزدیک تر شوند . »*
سیّد شهدای اهل قلم
پاییز حدیث کوچ برگی سرخ است
خندیدن گل زیر تگرگی سرخ است
بر لاله چرا کفن بپوشم، وقتی
زیبایی زندگی به مرگی سرخ است. ..
سرخپوستی پیر به نوه ی خود گفت:
فرزندم در درون ما بین دو گرگ کارزاری بر پاست
یکی از گرگ ها شیطانی به تمام معنا ، عصبانی ،
دروغگو، حسود ، حریص و پست
گرگ دیگر آرام ،خوشحال، امیدوار،فروتن و راستگو
پسر کمی فکر کرد و پرسید:
پدر بزرگ کدامیک پیروز است؟؟؟؟
پدر بزرگ بی درنگ گفت: همانی که تو به او غذا می دهی
من که تسبیح نبودم ، تو مرا چرخاندی
مشت بر مهره تنهایی من پیچاندی
مهر دستان تو دنبال دعایی می گشت
بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی
گلوله ای از راه می رسد و در سری که سودای کربلا دارد فرو می نشیند و گردنی که از رقیت همه تعلقات ، جز بندگی خدا آزاد است فرو می افتد و یکی از اصحاب آخرالزمانی امام عشق در خون خویش فرو می غلتد ...
اما در آن سوی
حجاب چه می گذرد ؟ شاید کسانی تنگی کلام را بهانه گنگی خویش کنند .
اما برادر ! اینجا نه جای آن بهانه هاست . شهید چشم از این چاه ویل لایتناهی حیات عندالرب می گشاید... و چه می توان گفت در وصف جهانی که از تنگنای عقل و کلام فارغ است ؛ و اگر نه ، کلام آسمانی حور و غلمان و آب و درخت را بهانه نمی کرد و می گفت آنچه را که باید می گفت .
یاران ! پای در راه نهیم که
این راه رفتنی است ، نه گفتنی . این همه بسیار گفتند و بسیار شنیده ایم و
شاید به جرم تکرار ، آن را ملال آور بدانند . اما ... چه کنیم ؟
ما
زندانیان لفظیم و از این گذشته در دیار کوران و کران و گنگان ، خواب خورشید
را می توان دید . اما در وصف آن چه می توان گفت ؟ این جا جهان اسما و
اوصاف است و اسم وصف را با حقیقت ذات چه نسبتی است ؟
شهید سیدمرتضی آوینی